×
×
  •  



    در تابستان 1922، مارتین هایدگر (1972-1889) به کلبه کوچکی که در ارتفاعات کوهستانی جنگل سیاه در جنوب آلمان برای او ساخته شده بود، رفت.

    هایدگر به مدت بیش از پنج دهه، غالبا در تنهایی، در این کلبه اندیشید و نگاشت و این خود دلالت بر نزدیکی ذهنی و عاطفی با این بنا و محیط اطراف آن و گذر فصل های آن دارد.

    کتاب حاضر درباره رابطه عمیق میان جا و شخص است. کلبه هایدگر به منزله جایگاه.

    ادمشار نویسنده کتاب رویارویی دلیرانه فیلسوف با هستی است. ستایش تملق آمیز بر ما عرضه نمی کند، بلکه تاملی روشنگر، عاری از غرض و به دور از اسطوره سازی درباره رابطه جا و فکر به دست         می دهد.

    او در این فرایند بر تفکر هایدگر درباره ساختن، سکنی گزیدن و اندیشیدن پرتوی جدید، ملایمتر و گسترده تر می افکند. برخی از عنوان های مباحث کتاب از این قرار است: منظره خلاق: چرا من ساکن روستاهایم؛ (مارتین هایدگر)؛

    ساختن سکنی گزیدن اندیشیدن (مارتین هایدگر)

    یک منظره و دگرگونی های آن؛

    کلبه سرانجام چگونه ساخته شد؛

    ارتباط هایدگر با کلبه؛ و کلبه یا بازتاب تفکر هایدگر.

    بخشی از گفتارِ: چرا روستانشین‌ام؟

    زندگی شهری محصول زندگی مدرن از قرن هیجدهم و نوزدهم رو به فراگیری نهاد، و از این پس تکنولوژی و انقلاب صنعتی دستاورد این فراگیری سایه‌ی خود را بر تمام ابعاد زندگی انسان گسترداند. تا جایی که انسان‌ها روز به روز از هم فاصله گرفتند و تنهایی با وجود در کنار هم بودن، تبدیل به منشی برای زیست‌بوم انسان‌شهری شد. هایدگر این واماندگیِ در خود و جدا شدن از جمع را هدیه‌ی زندگیِ کلان‌شهرها به انسان معاصر می‌دانست، انسانی که “تنها” در میان میلیون‌ها انسان دیگر و در سر و صدای سر سام‌آور جمعیت در شهرهای شلوغ زندگی می‌کند. شهر، که دیگر محل سکونت انسان‌های منجمدی گشته که بیشتر از آنکه مفهوم جامعه را به ذهن متبادر کند، ازدحام بیشماری از افراد بیشمار را نشان می‌دهد انسان‌های رها شده در زندگی گله‌وار که بهم نزدیک هستند اما، رابطه‌ای با یکدیگر ندارند. این تنهایی آنقدر شدید است که‌ حتی می‌توان آن را در پشت درهای بسته آپارتمان‌های کوچک افرادی که خسته از کار روزانه جلوی جعبه‌ی جادویی لم داده بر روی مبل راحتی در حال چرت زدن هستند، و یا پشت میزکار در اداره یا شرکتی که باید ساعت‌ها از لحظات زندگی را در آن با ارباب رجوع سروکله زد یا توی ترافیک سرسام‌آور شهری پشت فرمان ماشین‌هایشان مشاهده کرد که در تنهایی آزار دهنده به سوژه‌هایی خودبین و خودخواه و عصبی تبدیل میشوند.

    هایدگر در سال ۱۹۳۴ در یک گفتگوی رادیویی در فرایبورگ در توجیه عدم قبول پیشنهاد نازی‌ها که تصدی استادی دانشگاه برلین را برای او در نظر گرفته بودند و انتقال به آن شهر، توضیح داد که برایش زندگی در کلان‌شهری چون برلین با زیست‌بوم فلسفی و مکاشفه‌های فلسفی او هم‌خوانی ندارد، او همچنین در مقاله‌‌ی «چرا روستا نشین‌ام؟» می‌نویسد: “که حاضر نیست در کلانشهر ناسیونال‌سوسیالیتی تبدیل به یک فیلسوفِ سیاسی شود.”

    هایدگر در این مصاحبه از کلبه‌اش و طبیعت جنگل‌ِسیاه و زیستن در میان مردمی ساده‌ی روستایی و بدور از جنجال و محیط شهری گفت. او معتقد بود تفکرات فلسفی‌اش برآیند همین نیروهای طبیعی و زندگی بکر روستایی‌ست، و بی‌شک برای تایید این حرف هایدگر خلق کتاب “هستی و زمان” در آن کلبه‌ی ساده و بی‌آلایش خود سندی گویاست. به نظر هایدگر کار فلسفی تنها آن نیست که در دانشگاه به آن پرداخته می‌شود، بلکه در دل سادگی روستایی هم می‌توان آن را یافت.

    نویسنده: مدیر سایت: علی نورزاد
    منبع: ترجمه ایرج قانونی
    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *